سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

***KHALVATESHAB***


ساعت 7:19 صبح یکشنبه 87/3/5

 



 


فلسفه مورچه


 


این مطلبواز مجله
ی موفقیت خوندم. به نظرم جالب اومد. اگه خوندین نظر یادتون نره.


 


جیم
ران
: سال هاست که من به کودمکان مفهومی ساده اما قدرتمند
می آموزم: "
فلسفه مورچه". به نظر من هر کسی باید درباره مورچه ها
مطالعه کند. آن ها یک فلسفه چهاربخشی شگفت انگیز دارند ، که اولین بخش آن این است:
"مورچه ها هرگز تسلیم نمی شوند." فلسفه خوبی است. اگر آنها به سمتی پیش
بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می گردند. بالا می روند ،
پایین می روند ، دور می زنند. آن ها به جست و جوی خود برای یافتن راهی دیگر ادامه
می دهند. چه فلسفه کارآمدی؛
هرگز از جست و جوی راهی که تو را به مقصد مورد
نظر می رساند دست نکش.


بخش
دوم: مورچه ها کل تابستان را زمستانی می اندیشند.این نگرش مهمی است. نمی توان این
قدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است. پس مورچه ها وسط
تابستان در حال جمع آوری غذای زمستانشان هستند.


یک
حکایت قدیمی می گوید: "
خانه ات را در تابستان بر روی شن نساز."
چرا به این پند نیاز داریم؟ زیرا مهم است که آینده نگری کنیم.در تابستان باید فکر
توفان را هم بکنیم. باید هم چنان که از آفتاب و شن لذت می برید به فکر سنگ و صخره
هم باشید.


سومین
بحش از فلسفه مورچه این است: موچه ها کل زمستان را تابستانی می اندیشند. این هم
مهم است. در طول زمستان مورچه ها به خود یادآور می شوند که "
این
دوران زیاد طول نمی کشد؛ به زودی از این جا بیرون خواهیم رفت
." و در اولین روز گرم، مورجه
ها بیرون می آنید. اگر دوباره سرد شد آنها برمی گردند زیر، ولی باز در اولین روز
گرم بیرون می آیند. آن ها برای بیرون آمدن نمی توانند زیاد منتظر بمانند.


و اما
آخرین بخش از فلسفه موچه: یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می کند؟
هر چه قدر که در توانش باشد. چه فلسفه ی باور نکردنی ای، فلسفه: "
هر چه
قدر در توانایی ات است
." وای! چه فلسفه فوق العاده ای. فلسفه ی مورچه. هرگز
تسلیم نشو، آینده را ببین، مثبت بمان و همه ی تلاشت را بکن.


در
میان شب بدیدم موری آمد در برم


من
بفهمیدم که او خواهد دهد درسی به من،من بهترم


در
تماشایش نشستم بی صدا


تا
بدیدم کاراو روح از تنم در یک نظر کرده جدا


او به
دنبال غذایش شب به تا صبحش دوان


تا
بگیرد بیشتر از پیکرش آذوقه ای بربازوان


من در
آن حالی نفهمیدم عمل بهر چه بود


کاو
بیامد از کفم نانم ربود


تا
زمستان آمدوفصل ستیز عدل و داد


آدمان
می نی رسند این فصل بر همتا بداد


درزمستان
من بفهمیدم چرا این کارکرد


چون که
او دانست در این فصل سرد


نانی
از دستم نمی افتد زمین


تا کند
از بهر نان یک جا کمین


او به
گرما در حساب فصل سرمایش دوید


من
بدیدم کارهایش را به دید


او مرا
آگاه کرد از کار خود


تا که
باشم فکر تابستان خود


زینهار
ای رهگذر؛


فصل
تابستان همان دنیا بود


فصل
سرما و زمستانش همان اخری بود


درحصار
فصل گرما فصل سرمایی بکوش


تا
نباشد بار عصیان کوله ی خانه به دوش


اجلم
بعد از حساب خویشتن آمد پدید


بار
الهم با حساب مورچه آمد حسابم را رسید


 


 


¤ نویسنده: Hamed

یاران همراه ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
22
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
16006
درس زندگی - ***KHALVATESHAB***

ابتدا نیت کنید


سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ



:: درباره من ::

***KHALVATESHAB***


:: لینک به وبلاگ ::

***KHALVATESHAB***

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

خط نوشته ها

:: لینک دوستان من::

کمال
ناگفته های من و تو
عادل

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::